خدایی که نمی شناسم

متن مرتبط با «سریه» در سایت خدایی که نمی شناسم نوشته شده است

سریه محمد بن مسلمه به ذی القصه

  • سریه محمد بن مسلمه به ذی القصهرسول خدا (ص) "محمّد بن مسلمه" را همراه ده نفر در ربیع ‌الثانی سال ششم هجری به سوی قبایل بَنی ثَعلَبه و بَنی عَوال، اعزام کرد. آنان در محلي به نام "ذِی‌القَصّه" زندگی می‌ کردند. محمد بن مسلمه با یارانش حرکت کرد و شب به سرزمین بَنی‌ ثَعلَبه و بَنی‌عَوال رسید و در آنجا توقف کرد.شروع جنگدشمن که از حرکت مسلمانان آگاه شده بود، به سراغ آنان آمد و در کمین ایشان نشست. تا زمانی که محمد بن مسلمه و یارانش به استراحت پرداختند و خوابیدند. افراد بنی ‌ثَعلَبة و بنی‌عَوال که تعداد آنان به صد نفر می رسید آنان را محاصره کردند اما مسلمانان تا زمانی که تیراندازی نشده بود، متوجه حضور آنان نشدند. محمد بن مسلمه که کمانش همراهش بود، از جای خود برخاست و به یاران خود فرمان داد تا سلاح خود را بردارند و آماده شوند.یاران او هم آماده شدند و تا ساعتی از شب به تیراندازی به یکدیگر مشغول بودند پس از آن دشمنان با نیزه به مسلمانان حمله کردند و سه نفر از آنان را کشتند. یاران محمد بن مسلمه نیز دور او جمع شدند و یک نفر از دشمن را کشتند و دشمن با حمله مجدد، بقیه مسلمانان را نیز به شهادت رساندند. در این میان، محمد بن مسلمه هم زخمی شد و به زمین افتاد و چون پاشنه‌هایش زخمی شده بود، قادر به حرکت نبود. دشمنان نیز که تصور کردند او مرده است جامه‌های مسلمانان را از تن آنان درآوردند و رفتند.بازگشت محمد بن مسلمه به مدینهپس از این ماجرا مردی بر کشتگان مسلمانان عبور کرد و با دیدن کشتگان مسلمانان إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ گفت. در این هنگام محمد بن مسلمه، صدای او را شنید و دانست که وی مسلمان است و برای آنکه به شخص بفهماند که زنده است تکانی به خود داد و حرکتی کرد. آن مرد متوجه او شد و, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها