شعرهاي كودكانه

ساخت وبلاگ

شعرهاي كودكانه

خوشا به حالت اي روستايي

چه شاد و خرم، چه باصفايي

در شهر ما نيست جز دود و ماشين

دلم گرفته از آن و از اين

در شهر ما نيست جز داد و فرياد

خوشا به حالت که هستي آزاد

اي کاش من هم پرنده بودم

با شادماني پر مي‌گشودم

مي‌رفتم از شهر به روستايي

آنجا که دارد آب و هوايي.

------------------------

انار

صد دانه ياقوت

دسته به دسته

در پوششي نرم

يکجا نشسته

هر دانه اي هست

خوش رنگ و رخشان

قلب سفيدي

در سينه آن

ياقوتها را

پيچيده با هم

در پوششي نرم

پروردگارم

هم ترش و شيرين

هم آبدار است

سرخ است و زيبا

نامش انار است

مصطفي رحماندوست

............................................

شعر کودکانه ي آفتاب مهتاب

آفتاب مهتاب چه رنگه

چه قدر هر دو قشنگه

يكي روشني روز

يكي نور شب افروز

يكي طلاي زرده

يكي نقره سرده

يكي پرتو خورشيد

به روي خاك پاشيد

يكي از ماه زيبا

بتابد بر همه جا

آفتاب مهتاب چه رنگه

چه قدر هر دو قشنگه

...................................................................

شعر کودکانه اتل متل

اتل متل حسني تو خواب راه مي رفت

داشت دوباره به خونه ماه مي رفت

پياده بود او ؟ نه بابا سواره

سوار چي ؟ قايق ابر پاره

تند و سريع به خونه ماه رسيد

ستاره شد صورت ماه رو بوسيد

حسني حالا تو باغ آسمونه

دلش مي خواد کنار ماه بمونه

..........................................................

مادر بزرگ

چارقدشو دور سرش بسته بود

صداي کفشش که اومد دويدم

دور گلاي دامنش پريدم

بوسه زدم روي لپاش

تموم شد خستگي هاش . .

...............................................................

شعر کودکانه دريا

با موج و با باد

مي آيد از دور

با داد و فرياد

طوفاني و سرد

خاکستري رنگ

امروز با ما

دارد سر جنگ

دنبال دعواست ،

با اين هياهو !

بيچاره ماهي ،

مي ترسد از او

.....................................................

اي زنبور طلايي

نيش مي زني بلايي پاشو پاشو بهاره

گل وا شده دوباره پاشو پاشو بهاره

گل وا شده دوباره

اي زنبور طلايي

نيش مي زني بلايي پاشو پاشو بهاره

عسل بساز دوباره پاشو پاشو بهاره

عسل بساز دوباره

........................................................

نهنگ و دريا

درياچه آبي رنگه

توش ماهي و نهنگه

ماهي رو موج مي شينه

نهنگ اونو مي بينه

مي گه نهنگ پرزور

يه وقت نري راه دور

شب که بشه، جاي شام

مي خورمت هام و هام

ماهيه از روموجا

مي پره توي دريا

شناکنون مي ره

به يک جاي دور

جا مي مونه

نهنگ چاق و مغرور

..........................................

مفقود الاثر

شب که می شه، تو پنج دری، یه دختری مثل پری

موهاشو دسته می کنه، زیر حریر روسری

می ره کنار باغچه و روی موهاش گل می زنه

می یاد کنار تاقچه و به عکس قاب زُل می زنه

یه قاب عکس کهنه با عکس سیا سفیدِ توش

یه عکس و کلی خاطره که گرد و خاک نشسته روش

با آستینش پاک می کنه، گرد و غبارو از شیشه

عكسو بغل می گیره و می بوسه مثل همیشه

سلام بابا، حالت خوبه؟ الهی قربونت برم

فدای اون دسّات بشم که می کشیدی رو سرم

راستی بابای بی وفا، کی برمی گردی از سفر؟

این روزا تا در می زنن، من می دوم جلوی در

همیشه با خودم می گم: شاید که این بار تو باشی

شاید که برگشتی پیش ِ من و مامان و داداشی

«اما تو هیچ وقت نمی آی» دختر همسایه می گه

به خاطر همین باهاش بازی نمی کنم دیگه

شبا هَمَش خواب می بینم منو گرفتی تو بغل

دوباره نازم می کنی بِهِم می گی قند عسل

بعدش یهو بیدار می شم، یه دفعه رؤیا می میره

باز می بینم که نیستی و دوباره گریه م می گیره

مامان می گه گریه نکن، تموم می شه غصه و درد

اما یه بار خودم دیدم، یواشکی گریه می کرد

بعضی روزا فکر می کنم پیش خدایی، بابایی

داری به چی فکر می کنی؟ الان کجایی بابایی؟

می گن کسی نمی دونه زنده ای یا شهید شدی

بابایی «مفقود» یعنی چی؟ چه جوری ناپدید شدی؟

مریم سقلاطونی

.................................................

شعر سايه بازي:

سايه ي من باهامه

يه وقتا زير پامه

با من مي آد تو آفتاب

سوار مي شه روي تاب

گم مي شه پيدا مي شه

هر جا بخواد جا مي شه

مهري ماهوتي

...........................................................

حلزون

كجا مي ري يواشكي؟

جلو ميري يواش و ريزه،ريزه

پوست تنت چه نرم و خيس و ليزه

خالهاي دونه دونه،دونه داري

به روي پشت روي خود يه لونه داري

ساكتي و خجالتي و تنها

بمون توي باغچه خونه ما.

شاعر : مهري ماهوتي

............................................................

پدربزرگ و مادر بزرگ

پدر بزرگ خوبم

هميشه مهربونه

وقتي كه پيشم باشه

برام كتاب مي خونه

مادر بزرگ نازم

خيلي برام عزيزه

هرچي غذا مي پزه

خوشمزه و لذيذه

وقتي با اونها باشم

غصه و غم ندارم

دنيا برام قشنگه

هيچ چيزي كم ندارم.

شاعر : جواد محقّق

.........................................................

سپيده زد، سپيده

وقت سحر رسيده

خاموش شده ستاره

صبح اومده دوباره

خروس پر طلايي

با پاهاي حنايي

قوقولي قوقو ميخونه

تو کوچه و تو خونه

اذان ميگن دوباره

از مسجد و مناره

بابام پاميشه از خواب

ميره لب حوض اب

مي شويد او دست و رو

با آب ميگيره وضو

تميز و پاکيزه باز

مياد سر جا نماز

من هم کنار بابا

نماز مي خوانم حالا

.......................................................

شب اومد و ستاره

رو آسمون نشسته

نه يك ، نه ده ، نه صدتا

هزار هزار تا دسته

ستاره توي شبها

چراغ آسمونه

مثل گل و بنفشه

تو باغ آسمونه

يك كمي اين طرفتر

ماه قشنگ و زيباست

دلش گرفته امشب

براي اينكه تنهاست

شاعر : علي اصغر نصرتي

.........................................................................

شعر کودکانه آفتاب مهتاب از محمود کيانوش

آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!

يکي روشني روز، يکي نور شب افروز

يکي طلاي زرده، يکي نقره سرده

يکي پرتو خورشيد، به روي خاک پاشيد

يکي از ماه زيبا، بتابد بر همه جا

آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!

آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!

يکي روشني روز، يکي نور شب افروز

يکي طلاي زرده، يکي نقره سرده

يکي پرتو خورشيد، به روي خاک پاشيد

يکي از ماه زيبا، بتابد بر همه جا

آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!

آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!

يکي روشني روز، يکي نور شب افروز

يکي طلاي زرده، يکي نقره سرده

يکي پرتو خورشيد، به روي خاک پاشيد

يکي از ماه زيبا، بتابد بر همه جا

آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!

محمود کيانوش

...............................................................

شعر معروف باز باران از گلچين گيلاني

به ياد شعر هاي زيباي دوران کودکي

باز باران

با ترانه

با گهر هاي فراوان

مي خورد بر بام خانه

من به پشت شيشه تنها

ايستاده :

در گذرها

رودها راه اوفتاده.

شاد و خرم

يک دوسه گنجشک پرگو

باز هر دم

مي پرند اين سو و آن سو

مي خورد بر شيشه و در

مشت و سيلي

آسمان امروز ديگر

نيست نيلي

يادم آرد روز باران

گردش يک روز ديرين

خوب و شيرين

توي جنگل هاي گيلان:

کودکي دهساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازک

چست و چابک

از پرنده

از چرنده

از خزنده

بود جنگل گرم و زنده

آسمان آبي چو دريا

يک دو ابر اينجا و آنجا

چون دل من

روز روشن

بوي جنگل تازه و تر

همچو مي مستي دهنده

بر درختان مي زدي پر

هر کجا زيبا پرنده

برکه ها آرام و آبي

برگ و گل هر جا نمايان

چتر نيلوفر درخشان

آفتابي

سنگ ها از آب جسته

از خزه پوشيده تن را

بس وزغ آنجا نشسته

دمبدم در شور و غوغا

رودخانه

با دوصد زيبا ترانه

زير پاهاي درختان

چرخ مي زد ... چرخ مي زد همچو مستان

چشمه ها چون شيشه هاي آفتابي

نرم و خوش در جوش و لرزه

توي آنها سنگ ريزه

سرخ و سبز و زرد و آبي

با دوپاي کودکانه

مي پريدم همچو آهو

مي دويدم از سر جو

دور مي گشتم زخانه

مي پراندم سنگ ريزه

تا دهد بر آب لرزه

بهر چاه و بهر چاله

مي شکستم کرده خاله

مي کشانيدم به پايين

شاخه هاي بيدمشکي

دست من مي گشت رنگين

از تمشک سرخ و وحشي

مي شنيدم از پرنده

داستانهاي نهاني

از لب باد وزنده

راز هاي زندگاني

هرچه مي ديدم در آنجا

بود دلکش ، بود زيبا

شاد بودم

مي سرودم :

" روز ! اي روز دل آرا !

داده ات خورشيد رخشان

اين چنين رخسار زيبا

ورنه بودي زشت و بي جان !

" اين درختان

با همه سبزي و خوبي

گو چه مي بودند جز پاهاي چوبي

گر نبودي مهر رخشان !

" روز ! اي روز دل آرا !

گر دل آرايي ست ، از خورشيد باشد

اي درخت سبز و زيبا

هرچه زيبايي ست از خورشيد باشد ... "

اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چيره

آسمان گرديده تيره

بسته شد رخساره خورشيد رخشان

ريخت باران ، ريخت باران

جنگل از باد گريزان

چرخ ها مي زد چو دريا

دانه هاي گرد باران

پهن مي گشتند هر جا

برق چون شمشير بران

پاره مي کرد ابرها را

تندر ديوانه غران

مشت مي زد ابرها را

روي برکه مرغ آبي

از ميانه ، از کناره

با شتابي

چرخ مي زد بي شماره

گيسوي سيمين مه را

شانه مي زد دست باران

باد ها با فوت خوانا

مي نمودندش پريشان

سبزه در زير درختان

رفته رفته گشت دريا

توي اين درياي جوشان

جنگل وارونه پيدا

بس دلارا بود جنگل

به ! چه زيبا بود جنگل

بس ترانه ، بس فسانه

بس فسانه ، بس ترانه

بس گوارا بود باران

وه! چه زيبا بود باران

مي شنيدم اندر اين گوهرفشاني

رازهاي جاوداني ،پند هاي آسماني

" بشنو از من کودک من

پيش چشم مرد فردا

زندگاني - خواه تيره ، خواه روشن -

هست زيبا ، هست زيبا ، هست زيبا !

خدایی که نمی شناسم...
ما را در سایت خدایی که نمی شناسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7nahidkhirolahi8 بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت: 13:19