فُلس
رسول خدا (ص) علی بن ابی طالب (ع) را برای ویران کردن بُت و بتکده «فُلُس» همراه یکصد و پنجاه نفر از انصار، در ماه ربیعالآخر سال نهم هجرت روانه فرمود. سریه به قطعهای از سپاه گفته میشود که به دستور رسول خدا (ص) به سوی مکانی و برای انجام ماموریتی اعزام می شدند، بدون آنکه پیامبر (ص) همراه آنان خارج شود.
چگونگی وقوع سریه
رسولخدا (ص) علی بن ابی طالب (ع) را برای ویران کردن بت و بتکده «فُلُس» (نام بتی است در منطقۀ نجد که قبیله طئ آن را می پرستیدند.) همراه یکصد و پنجاه نفر از انصار، در ماه ربیعالآخر سال نهم هجرت روانه فرمود و در این میان حتی یک نفر هم از مهاجران همراه آنان نبود. آنها پنجاه اسب نیز همراه داشتند؛ امّا از شترها استفاده کرده و از به کار گرفتن اسبها خودداری کردند. پیامبر (ص) دستور داده بودند تا مسلمانان به قبیلههای غیر مسلمان حمله کنند. علی (ع) با اصحاب خود به سوی «فُلُس» حرکت کردند و مسلح به نیزه و سلاح های دیگر بودند و آشکارا اسلحه حمل می کردند. علی (ع) پرچم را به "جبّار بن صخر سلمی" داد و راهنمایی از «بنیاسد» را که نامش حریث بود، همراه خود کرد و راه «فَیْد» (فید در جنوب شهر حائل، در عربستان سعودی واقع است و قرقگاهی داشته که به آن حِمَی فَیْد می گفتند.) را در پیش گرفت و هنگامی که نزدیک سرزمین دشمن رسید، فرمود: میان شما و قبیلهای که قصد آن را دارید، یک روز کامل راه است، اگر در روز حرکت کنیم ممکن است، به چوپانها و دیدبانهای آنان برخورد کنیم و آنها به قبیله خود خبر داده و در نتیجه اهل قبیله متفرق شوند و نتوانید به خواسته خود برسید بنابراین امروز را همین جا میمانیم، چون شب فرا رسد، شبانه با اسب حرکت میکنیم تا سپیده دم به آنها برسیم و بتوانیم غنیمتی بدست آوریم.
یاران علی (ع) نظر ایشان را قبول کرده و همانجا اردوی موقت زدند و شتران را برای چرا رها کردند. سپس تعدادی از افراد را برای سرکشی و کسب خبر به اطراف فرستادند که از جمله آنها "ابوقتاده" و "حباب بن منذر و ابونائله" بودند. آنها بر اسب سوار شده و اطراف اردوگاه گشت می زدند که به غلام سیاهی برخوردند و از او درباره نام و علت حضورش در آن مکان پرسش کردند. غلام گفت: مشغول انجام کار خود هستم. آنان غلام را به حضور علی (ع) آوردند. علی (ع) فرمود: کیستی و برای چه به این مکان آمدهای؟ غلام گفت: در جستجوی چیزی بودم. فرمود: او را زندانی کنید. غلام گفت: من غلام مردی از خاندان «بنینبهان» از قبیله «طی» ّ هستم، دستور دادهاند؛ اینجا باشم و گفتند: اگر سواران محمّد (ص) را دیدی به سرعت پیش ما بیا و خبر بیاور. من به گروهی برنخورده بودم و هنگامی که شما را دیدم، خواستم پیش آنها بروم؛ اما با خود گفتم، عجله نکنم، شاید دوستان دیگرم خبر روشن تری بیاورند و شمار شما و اسبان و سواران و پیادگانتان را بدست آورده باشند. حالا هم از آنچه به سرم آمده است، ترسی ندارم و در واقع مشغول کار خود بودم که پیشاهنگان شما مرا گرفتند.
علی (ع) فرمود: راست بگو! چه خبری داری؟ گفت: قبیله به فاصله زمان حركت یک شب بلند با شما فاصله دارند، سواران شما می توانند، صبح زود به آنها برسند و فردا صبح می توانید، به آنها حمله کنید. علی به یاران خود گفت: نظر شما چیست؟ "جبّار بن صخر" گفت: عقیده من این است که امشب را تا صبح با اسبان خود حرکت کرده و صبح زود که آنها در حال استراحتند، به آنان حمله کنیم. غلام سیاه را با خود می بریم و حریث را برای راهنمایی لشکر می گذاریم، تا ان شاء الله به ما ملحق شوند. علی (ع) نیز نظر او را قبول کردند.
فریب غلام
سپاه مسلمانان حرکت کرده و غلام سیاه را در حالی که شانههایش بسته بود، با خود بردند. هنگامی که شب به نیمه رسید، غلام به دروغ گفت: من راه را گم کردهام و مثل اینکه از آن گذشتهایم. علی (ع) فرمود: برگرد به همانجایی که از آنجا اشتباه کردهای! غلام به اندازه یک میل یا بیشتر برگشت و گفت: باز هم در اشتباهم. علی فرمود: مثل اینکه ما را فریب داده اي و می خواهی ما را از رسیدن به قبیله بازداری، او را جلو بیاورید و فرمود: یا باید راست بگویی یا گردنت را میزنیم. آنان او را آوردند و شمشیر کشیدند و بالای سرش ایستادند. غلام هنگامی که متوجه خطر شد، گفت: حالا اگر راست بگویم برای من فایده ای خواهد داشت؟ گفتند، آری. گفت: آنچه من کردم و دیدید به واسطه شرم و حیا بود و با خود گفتم، حالا که در امان هستم؛ چرا شما را به سراغ قبیله ببرم، حالا که از شما این حال را می بینم و می ترسم که مرا بکشید، عذرم مقبول است و حتما شما را از راه اصلی خواهم برد. پس از آن غلام گفت: قبیله همین نزدیکی شماست. غلام آنها را به نزدیکترین منطقه برد، به طوری که صدای عوعوی سگها و حرکت گوسفندان و شتران شنیده و دیده می شد.
در انتظار صبح
غلام گفت: جماعات مردم هم همین جاست که حداکثر یک فرسخ فاصله دارند. مسلمانان به یک دیگر نگریستند و گفتند، پس خاندان حاتم کجایند؟ گفت: آنها هم در وسط جمعیت هستند. مسلمانان گفتند؛ اگر ما الآن حمله کنیم و آنان را به وحشت بیندازیم، ممکن است داد و بیداد کنند و در تاریکی شب گروههای عمده بگریزند، بنابراین صبر می کنیم تا صبح شود، چرا که طلوع نزدیک است و در کمین خواهیم بود و پس از سپیده دم حمله می کنیم که اگر برخی هم گریختند، محل فرارشان از دید ما پنهان نماند، وانگهی آنها اسب ندارند که سوار شوند و بگریزند و حال آنکه ما همگی بر اسب سواریم. هنگامی که فجر دمید، بر آن قبیله حمله کرده و گروهی را کشته و گروهی دیگر را اسیر کردند و زنان و بچهها را یک طرف جمع کرده و شتران و بز و میشها را هم جمع کردند و هیچ کس فرار نکرد مگر اینکه جای او بر آنان پوشیده نماند و غنایم فراوان بدست آوردند.
دستگیری افراد قبیله
مسلمانان، مردان را یک طرف و زنان و بچهها را در طرف دیگر جمع کردند و از خاندان حاتم، خواهر "عدیّ" و چند دختر بچه را اسیر کردند و آنها را جداگانه نگه داشتند. "اسلم" به علی (ع) گفت: برای آزاد ساختن من منتظر چه هستی؟ فرمود: باید گواهی دهی که خدایی جز پروردگار یگانه نیست و محمد فرستاده خداست. اسلم گفت: من بر آیین همین اسیرانی هستم که در واقع اقوام منند، هر چه آنها بکنند من هم خواهم کرد. علی (ع) گفت: مگر نمی بینی که آنها در بند هستند، تو را هم با طناب همراه آنان قرار دهیم؟ گفت: آری، من با دیگران دربند باشم، برایم بهتر از آن است که با دیگران آزاد باشم و به هر حال همراه آنها هستم، تا هر کار که می خواهید، بکنید. مسلمانان نیز او را بسته و به کنار اسرا بردند. بقیه سپاهیان مسلمان هم از راه رسیدند و جمع شدند و اسیران را آورده و اسلام را به آنها عرضه کردند. هر کس مسلمان شد، آزادش کرده و هر کس نپذیرفت، گردنش را زدند.
تخریب بتخانه
پس از آن علی (ع) به بتخانه فلس رفت و آن را ویران کرد. در خزانه آنجا سه شمشیر یافت به نام «رسوب»، «مخذم» و «یمانی» و سه زره و پارچهها و لباسهایی که به بتها می پوشاندند. اسیران را هم جمع کردند و "ابوقتاده" را به مراقبت از آنان منصوب کردند و "عبدالله بن عتیک سلمی" مامور دامها و اثاثیه شد و حرکت کردند. چون به «رَکَک» (آبی است در نواحی کوه سَلْمی، برادر کوه «اَجا»، این مکان در نزدیکی شهر حایل در شمال عربستان سعودی قرار دارد) رسیدند، فرود آمدند و غنایم و اسیران را تقسیم کردند. دو شمشیر رسوب و مخذم را به رسولخدا (ص) اختصاص دادند و شمشیر دیگر هم بعدا در سهم پیامبر (ص) قرار گرفت، خمس غنایم را هم قبلا جدا کرده بودند. همچنین اسیران خاندان حاتم را تقسیم نکردند و آنها را به مدینه آوردند که در میان آنان خواهر حاتم بود. خود حاتم نیز به شام گریخت. از نتایج و دستاوردهای این سریه از بین رفتن بت و بتکده فلس بود که در راستای محو شرک و بتپرستی از شبه جزیره عربستان صورت گرفت.
خدایی که نمی شناسم...برچسب : نویسنده : 7nahidkhirolahi8 بازدید : 66