شهادت جانگداز پيشواي يازدهم امام حسن عسكري (ع) بر جميع شيعيان آنحضرت تسليت باد.

ساخت وبلاگ

https://cdn.isna.ir/d/2018/03/11/3/57651834.jpg

ماجراي جانشيني براي امام حسن عسكري (ع)

ابوالاديان یکی از یاران امام حسن عسکری (ع) مي گويد: من به آن حضرت (ع) خدمت مي کردم و نامه هاي ایشان را به شهرها مي بردم. در مرض موت، روزي من را طلب فرموده و چند نامه نوشتند تا آنها را به مدائن برسانم. سپس امام فرمود: پانزده روز ديگر كه به سامرا برمي گردي، صداي گريه و شيون از خانه من خواهي شنيد و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود.

ابوالاديان به امام (ع) عرض كرد: مولاي من هرگاه اين واقعه دردناک روي بدهد، امامت پس از شما با کيست؟ امام (ع) فرمود: هر کس جواب نامه من را از تو طلب کند. ابوالاديان مي گويد: دوباره پرسيدم علامت ديگري به من بفرماييد. امام فرمود: هرکس که بر من نماز میّت اقامه کند. ابوالاديان مي گويد: عرض كردم باز هم علامت ديگري بفرمایید تا بهتر بدانم. امام فرمود: هر که بگويد که در هميان (كيسه) چه چيزي است، او امام شماست. ابوالاديان مي گويد: شکوه امام باعث شد نتوانم چيز ديگري بپرسم. رفتم و نامه ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم.

وقتي به خانه امام رسيدم صداي شيون و گريه از خانه امام بلند بود. داخل خانه یِ امام، جعفر کذّاب (بسيار دروغگو) برادر امام را ديدم که نشسته و شيعيان به او تسليت و امامت را به او تهنيت مي گويند. من از اين بابت بسيار تعجّب کردم. پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم. امّا او جوابي نداد و هيچ سؤالي نکرد. چون بدن مطهّر امام را کفن کردند و آماده نماز گزاردن بود، خادمي آمد و جعفر کذّاب را دعوت کرد که بر بدن مطهّر برادر خود نماز بخواند. چون جعفر به نماز ايستاد، طفلي گندمگون و پيچيده موي ، گشاده دنداني مانند پاره ماه بيرون آمد و رداي جعفر را بكناري کشيد و گفت: اي عمو، كنار بايست که من به نماز بر جنازه پدرم سزاوارترم.

رنگ جعفر دگرگون شد. عقب ايستاد. آن طفل پيش آمد و بر پدر نماز ميّت گزارد و آن جناب را در پهلوي امام علي النّقي (ع) دفن کرد. سپس رو به من آورد و فرمود: جواب نامه هايي را که با تو است به من تسليم کن. من جواب نامه را به آن کودک دادم. پس " حاجز وَشّا " از جعفر پرسيد: اين کودک که بود؟ جعفر گفت: به خدا قسم من او را نمي شناسم و هرگز او را نديده ام.

در اين هنگام عده اي از شيعيان از شهر قم از راه رسيدند، چون از وفات امام (ع ) با خبر شدند، براي پرداخت وجوهات شرعي مردم به جعفر كذاب مراجعه کردند. چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسيدند: بگو که نامه هايي که داريم از چه جماعتي است و مالها چه مقدار است؟ جعفر گفت: ببينيد مردم از من علم غيب هم مي خواهند! در آن حال خادمي از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت: اي مردم قم با شما نامه هايي است از فلان و فلان و همياني ( کيسه اي ) که در آن هزار اشرفي است و در آن ده اشرفي تقلّبي و با روکش طلا وجود دارد.

شيعياني که از قم آمده بودند گفتند: هر کس تو را فرستاده است امام زمان است اين نامه ها و هميان را به او تسليم کن. جعفر کذاب نزد معتمد خليفه آمد و جريان واقعه را نقل کرد. معتمد گفت: برويد و در خانه امام حسن عسکري (ع ) جستجو کنيد و کودک را پيدا کنيد. رفتند و از کودک اثري نيافتند. ناچار " صيقل " کنيز حضرت امام عسکري (ع ) را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اينکه او حامله است. ولي هرچه بيشتر جستند کمتر يافتند. خداوند آن کودک مبارک قدم را حفظ کرد و تا زمان ما نيز در کَنَف حمايت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان مي باشد. درود خداي بزرگ بر او باد كه منجي عالم بشريّت است.

خدایی که نمی شناسم...
ما را در سایت خدایی که نمی شناسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7nahidkhirolahi8 بازدید : 64 تاريخ : سه شنبه 4 مهر 1402 ساعت: 16:15