سریّه عبدالله بن رَواحه
«سریة» به قطعهای از سپاه گفته می شد که به دستور رسول خدا (ص) به سوی مکانی و برای انجام ماموریتی اعزام میشدند، بدون آن که پیامبر (ص) همراه آنان باشد.
در سال ششم هجری رسول خدا (ص) مطلع شد اُسَیْر بن زِرام که به فرمانروایی یهودیان خیبر رسیده بود. قبائلی را برای دشمنی و جنگ با اسلام تحریک می کند از این رو افرادی را به فرماندهی عبدالله بن رواحه برای تحقیق اعزام داشت. پس از ثابت شدن درستی گزارشات عبدالله بن رواحه را با سی نفر به سوی خیبر فرستاد تا با فرمانروای آنجا مذاکره کند و او را از مقابله با اسلام بازدارد. نخست او با مذاکره قانع شد دست از جنگ بردارد اما در بین راه با نقض توافق اولیه و فتنه گری اسباب درگیری با مسلمانان را فراهم نمود که به کشته شدن خود و همراهانش انجامید و تنها عبد الله بن رواحه مجروح گشت.
کسب اطلاعات
"عبدالله بن رَواحِه" دو مرتبه به خیبر رفته بود، بار اوّل رسول خدا (ص) او را در ماه رمضان به همراه سه نفر به «قلعهی خیبر» فرستادند که از اوضاع خیبر و اهل آن و قصد آنان و گفتگوها و صحبتهایی که می کنند، اطلاعاتی کسب کند. عبدالله بن رواحه نیز به خیبر آمد. او به نخلستانها می رفت و افراد خود را نیز به سه دهکده معروف خیبر به نامهای «نطاة»، «شِقّ» و «کتیبه» اعزام می کرد. آنان سه روز در آنجا بودند و از "اسَیر بن زارِم" و دیگران مطالبی شنیده و پس از آن به نزد پیامبر (ص) بازگشتند. آنان وقایع و اخباری را که دیده و شنیده بودند، به عرض پیامبر (ص) رساندند.
علاوه بر خبر پیشین که توسط عَبدالله بن رَواحِه و یارانش به اطلاع پیامبر (ص) رسید، "خارِجَة بن حُسَیل اشجَعی" نیز به حضور پیامبر (ص) رسید. رسول خدا (ص) در مورد اخبار و وقایع از او سؤال کردند. خارجة گفت: «در حالی اُسَیر بن زارِم را ترک کرده است که وی قصد داشته با سپاهیان یهود برای جنگ با پیامبر (ص) حرکت کند. »
فتنه گری یهود
"اُسَیر بن زارِم" در کتب تاریخی نام وی با اختلاف نقل شده است. برخی نام او را «اُسَیر بنِ رَزّام» دانستهاند، و برخی دیگر نام وی را همان «اسیر بن زارم» می دانند. مردی شجاع بود که یهودیان او را پس از کشته شدن "ابورافع"، به فرمانروایی خود برگزیده بودند. هنگامی که اسَیر بن زارِم به ریاست یهود رسید، به آنان گفت: «به خدا سوگند محمّد (ص) هیچ یک از یاران خود را به سوی یهود نفرستاده، مگر آن که هرچه که خواسته بر سر آنان آورده است اما قصد من آن است، کاری کنم که تا کنون کسی نکرده است. » یهودیان گفتند: «تو میخواهی چه کاری انجام دهی که دیگران تا کنون آن را انجام ندادهاند؟» اسیر گفت: «به نزد قبیله غطفان می روم و آنها را برای جنگ با محمّد (ص) جمع می کنم.»
اُسَیر بن زارِم به نزد قبیله غَطفان رفته و آنان را جمع کرد و گفت: «ای گروه یهود ما به شهر و دیار محمّد برای جنگ با او می رویم. بدانید هیچ کس در شهر و سرزمین خود جنگ نمی کند مگر آن که دشمن او در برخی از هدفهایش بر او پیروز می شود. » یهودیان نیز سخن او را تایید کرده و به او گفتند که خوب چارهایاندیشیده است.
اعزام سپاه
پس از کسب اخبار و اطمینان از صحت اطلاعات، رسول خدا (ص) آمادهی مقابله با اُسَیر بن زارِم يهودي و یارانش شدند. به همین منظور، ایشان مردم را فراخوانده و سی نفر را به فرماندهی عبدالله بن رَواحِه، در شوال سال ششم به جنگ اُسِیر بن زارِم فرستادند. آنان حرکت کردند تا به قلعهی خیبر رسیدند. پس از آن شخصی را به نزد اُسَیر بن زارِم فرستادند تا به نزد اُسَیر رفته و از او امان بخواهند تا مسلمانان به درون قلعه رفته و با او گفتگو کنند و بگویند که برای چه منظور به آنجا رفتهاند. اُسَیر بن زارِم نیز پیشنهاد آنان را قبول کرد به شرط آنکه او نیز از جانب عبدالله بن رَواحِه و یارانش در امان باشد. مسلمانان نیز سخن او را پذیرفتند.
مذاکره و همراهی ابتدایی یهود
پس از امانی که بین طرفین قرار داده شد، مسلمانان به نزد اُسَیر بن زارِم رفته و به او گفتند: رسول خدا (ص) ما را به نزد تو فرستادهاند تا تو را به حضور ایشان ببریم. پیامبر (ص) قصد دارند تا به تو احسان کرده و به ریاست و فرماندهی خیبر منصوب نمایند. اُسَیر بن زارِم هنگامی که سخن مسلمانان را شنید به طمع افتاد و در این مورد با یهودیان به مشورت پرداخت. یهود با پذیرش نظر مسلمانان و خروج اُسیر به همراه آنان مخالفت کرده و گفتند که محمّد هیچ گاه فردی از بنیاسرائیل را به ریاست منصوب نمی کند. اُسیر بن زارم گفت: «این درست است امّا ما دیگر از جنگ خسته شدهایم. »
شیطنت یهود و درگیری
اُسَیر بن زارِم به همراه سی نفر از یهودیان از قلعه خارج شد در حالی که به همراه هر یهودی یک مسلمان بر شتری سوار بودند. آنان به حرکت خود ادامه دادند تا اینکه به منطقهی «ثِبَار» (نام مکانی در شش میلی خیبر است) رسیدند. در آن مکان بود که اُسَیر بن زارِم از آمدن به مدینه پشیمان شد، به گونهای که آثار آن در چهرهاش آشکار بود. او که به همراه "عبدالله بن اُنَیس" بر شتری سوار بود، قصد شمشیر عبدالله را کرده و دست خود را به طرف شمشیر وی برد.
در این حال عبدالله بن اُنَیس متوجه این مساله شده و به او گفت: حیله، ای دشمن خدا. پس از آن عبدالله خود را به خواب زد تا ببیند، اُسَیر چه خواهد کرد. اُسَیر بن زارِم به گمان خواب بودن عبدالله، دست به سوی شمشیر او برد. در این حال عبدالله بن اُنَیس به سرعت شتر را رانده و فریاد زد: آیا کسی پیاده میشود که ما را با خود ببرد؟ اما هیچ کس جوابی به درخواست او نداد. عبدالله به ناچار از شتر پیاده شده و به تنهایی به راه ادامه داد تا اینکه اُسَیر بن زارِم را جلوتر در مکانی یافت و او را با شمشیر مورد حمله قرار داده و مجروح کرد.
اسیر نیز با چوبدستی خود ضربهی محکمی بر سر عبدالله زد به گونهای که پیشانی او شکاف برداشت پس از آن مسلمانان حمله کرده و همگی آنان را کشتند. تنها یک تن از آنان موفق شد تا از دست مسلمانان بگریزد. در این واقعه برای هیچ یک از مسلمانان اتفاقی نیفتاد به جز عبدالله بن اُنَیس که بر اثر ضربه ی اُسَیر بن زارِم مجروح گردید.
بازگشت سپاه
آنان پس از انجام ماموریتِ موفقیتآمیز خویش، به سوی مدینه به راه افتادند و رسولخدا (ص) را که برای ملاقات آنها تا دروازهی ورودی شهر آمده بود، مشاهده کرده و گزارش ماموریت خویش را به ایشان دادند. در این حال پیامبر (ص) خطاب به آنان فرمود: «خداوند همواره شما را از قوم ظالمین حفظ فرماید.»
شفای تنها مجروح سپاه
هنگامی که افراد سپاه به نزد پیامبر (ص) بازگشتند، عبدالله بن اُنَیس به نزد پیامبر (ص) رفت و رسولخدا (ص) در محل زخم سر او دمیدند. عبدالله بن اُنَیس خود می گوید: «پس از آن، زخم سرم نه عفونتی پیدا کرد و نه موجب اذیتم شد و این در حالی بود که استخوان سرم شکسته و خرد شده بود. علاوه بر آن، پیامبر (ص) به چهرهام دست کشیده و برایم دعا فرمودند و قطعهای از عصای خود را به من داده و فرمودند: این عصا را بگیر و به همراه خود داشته باش تا در روز قیامت نشانهای میان من و تو باشد، همانا تو در روز قیامت عصا در دست محشور خواهی شد. » زمانی که عبدالله بن اُنَیس از دنیا رفت، آن قطعه چوب را در کفنش قرار دادند.
خدایی که نمی شناسم...برچسب : نویسنده : 7nahidkhirolahi8 بازدید : 46