باباطاهر عریان.

ساخت وبلاگ
              دو بيتي هايي از باباطاهر معروف به عريان

    در باره صفت عریان که به ایشان نسبت داده اند اقوال فراوانی هست که در متون قدیم یکی از  معروفترین این قولها این است که: بابا طاهر خیلی به شعر و شاعری علاقمند بود. روزی به نزد شاعری رفت و گفت تو چه کرده ای که می توانی شعر بگویی. مرا راهنمای کن تا من هم بتوانم شعر بگویم. آن شاعر که شاعری غیر معروف هم بود گفت: اگر می خواهی شاعر بشوی، باید در چله سرد زمستان عریان بشوی و یخ حوض را بشکنی و در آب آن خود را بشویی. بابا طاهر که آدم ساده و بی پیرایه ای بود باور کرد و در هوای سرد زمستان آن کار را انجام داد. از قضا فردا که از خواب بیدار شد، دید که می تواند شعر بگوید و این دو بیتیهای زیبا را سرود. البته بر هر کسی پوشیده نیست که چنین امری غیر ممکن است و کسی با شنا کردن در آب یخ زمستانی شاعر نمی شود.

    قول دیگر این است که او عریان از همه گناهان و اعمال زشت بود و به این علّت لقب عریان را به او داده اند. در هر صورت به چند دو بیتی او که مفاهیم بسیار زیبایی دارد دقّت بفرمایید.     
 
    زدست ديده و دل هر دو فرياد
    که هر چه ديده بيند دل کند ياد

    بسازم خنجري نيشش ز فولاد
    زنم بر ديده تا دل گردد آزاد

  ...................................

   بهار آمد به صحرا و در و دشت
   جواني هم بهاري بود و بگذشت

   سر قبر جوانان لاله رويد
   دمي که مهوشان آيند به گلگشت

  ...................................

  دلا غافل ز سبحاني چه حاصل
  مريد بند شيطاني چه حاصل

  بود قدر تو افزون از ملائک  
  تو قدر خود نمي داني چه حاصل

  ..................................

  خوشا آنان که الله يارشان بي
  که حمد و قل هو الله کارشان بي

  خوشا آنانکــه دايم در نمازند
  بهشت جاودان بازارشـــان بي  

  ...................................

  مکن کاري که بر پا سنگت آيد
  جهان با اين بزرگي تنگت آيد

  چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
  تو نام خود ببيني ننگت آيد

  ....................................

 من آن رندم که نامم بي قلندر
 نه خان ديرم نه مان ديرم نه لنگر

 چو روز آيد بگردم گرد کويت
 چو شو آيد به خشتان وانهم سر

  ...................................
 الهي دشمنت را خسته بينم
 به سينه اش خنجري تا دست بينم

سر شب آيم احوالش بپرسم
سحر آيم مزارش بسته بينم

  ....................................

 هر آنکس مال و جاهش بيشتر بي
دلــش از درد دنــيا ريشــــتر بي  

اگر بر سر نهي چون خســروان تاج
به شيرين جانت آخر نيشتر بي

  ....................................

درخت غم بجانم کرده ريشه
بدرگــــــاه خدا نالــــم همـيـشــــه  

رفيـــقان قدر يکديــــگر بدانيد
اجل سنگست و آدم مثل شيشه

.....................................
خدايي که مکانش لامکان بي
صفابخــش جمــال گلــرخـان بي  

پديد آرنده‌ي روز و شب و خلق
که بر هر بنده ای روزي رسان بي  

.....................................

عزيزا کاسه‌ي چشمم ســرايت
ميان هردو چشمم جاي پايت  

از آن ترسم که غافل پا نهي تو
نشــنيد خـــار مژگــانـم بپايت

.....................................

به صحرا بنگرم صــحرا ته وينم
به دريا بنگرم دريا ته وينم  

بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روي زيباي ته وينم  

.....................................

بيا تا دست ازين عالم بداريم
بيا تا پاي دل از گل برآريم  

بيا تا بردباري پيشـــه سازيم
بيا تا تخم نيکوئي بکاريم  

......................................

اگر زرين کلاهي عاقبت هيچ
اگر خود پادشاهي عاقبت هيچ  

اگر ملک سليمانت ببخشند
در آخر خاک راهي عاقبت هيچ

.....................................

به قبرستان گذر کردم کم وبيش
بديدم قبر دولتـــمند و درويــش  

نه درويش بي کفن در خــاک می رفت
نه دولتمند برد از يک کفن بيش

....................................

گذر کردم به قبرستان صباحي
شنيدم ناله و افغان و آهي

شنيدم کله اي با خاک مي گفت:
که اين دنيا نمي ارزد به کاهي

 .....................................

آلاله کوهسارانم ته ای یار

بنفشه جو بهارانم ته ای یار

بنفشه جو بهاران هفته ای بی

امید روزگارانم ته ا ی یار  ................ ته ای ( = تویی)  

     در باره سبک باباطاهر باید عرض کنم که به این نوع شعر، فهلویات و شعرهایی با گویش محلی یا فولکلوریک گفته می شود و دو بیتی های باباطاهر همگی به لهجه لُری است و اگر اینجانب می خواستم آنها را به همان لهجه بنویسم برای فهم بهتر، می بایست یک لغت نامه هم به متن اضافه می کردم. لذا به لهجه فارسی زمان خودمان آنها را نوشتم و برگرداندم.

     وزن دوبیتی معمولا (مفاعیلن، مفاعیلن، مفاعیل) یا (مفاعیلن، مفاعیلن، ففولن) است.      سعدی شیرازی هم قطعه ای اجتماعی در باره اثر همنشینی با خوبان با وزن دوبیتی دارد که در زیر می آورم:

   گِلی خوشبوی در حمام روزی                  رسید از دست محبوبی به دستم

  به او گفتم که مُشکی یا عَبیری                 که از بوی دلاویز تو مستم

  بگفتا من گِلی ناچیز بودم                          ولیکن مدتی با گُل نشستم

  کمال همنشین در من اثر کرد                    و گرنه من همان خاکم که هستم

توضیح: در قدیم مردم سر خود را با گِل سرشوی می شستند و برای آنکه خوشبو بشود آن را با برگ گُلها مخلوط می کردند. گِلی که در شعر بالا وصف آن رفته است از همین گل سرشو هاست.

محبوب = یعنی دوست.

مشک = نافه آهوی ختن.

عبیر   = یکی از مواد خوشبوی قدیمی.

خدایی که نمی شناسم...
ما را در سایت خدایی که نمی شناسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7nahidkhirolahi8 بازدید : 188 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 12:15